غزل
مانند تگرگ روی گل میباری
چون دست به دست خواب و رویا شده ای
عادت به بنای خرق عادت داری.
امید به فردا و به لمس نفست
تکرار تنفس از سر ناچاری
تو نبض حیات مرده را میگیری
ننگ ضربان خفته در بیداری
مخلوق کدام از چه خدایی هستی؟
زاییده ی آفت کدام افکاری؟
تا کفر به روسیاهی انگور است....
از لذت آب ساده هم بیزاری.





من این روزها این شکلی ام